آفتابکاران_محمود رؤیائی_قسمت اول
Oct 11, 2019 ·
27m 8s
Sign up for free
Listen to this episode and many more. Enjoy the best podcasts on Spreaker!
Download and listen anywhere
Download your favorite episodes and enjoy them, wherever you are! Sign up or log in now to access offline listening.
Description
آفتابکاران : خاطرات محمود رویایی از زندانهای رژیم آخوندی
شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۶۰ بعداز یک هفته بازداشت در کمیته منطقه ۸ تهران به زندان اوین منتقل شدم.
در ابتدای ورود به زندان اوین پارچه ضخیمی به چشمم بستند.
در آن هوای گرم زندان صدای جیغ و تازیانه که از هرطرف محاصره ام کرده بود تپش قلب و حرارت بدنم را بسرعت بالا آورد.
از صدای ناله های زنی که به تخت بسته بودند و حرفهای پاسداران زندان اوین فهمیدم بی دلیل دستگیر شده شاید هم بدلیل تشابه اسمی با یکی از مجاهدین بوده که زیر ضربات کابل و زنجیر پاسداران له و مچاله میشد.
پاسداری به همکارش میگفت ملافه را خوب توی دهانش مچاله کن .....
خودم را در دنیایی از بربریت تک و تنها دیدم.
در میان فریادها تحمل گریه و ناله های زنان و کودکانی که فقط بدلیل نسبت خانوادگی با یک متهم سیاسی دستگیر و شکنجه میشدند بیشتر از هر چیز عذابم میداد.
در فکر و خیال بودم که صدای جیغی که همه یادها و فریادها را تحت الشعاع قرار میداد شوکه ام کرد.
چگونه حنجره ای میتوانست تا این اندازه گنجایش و قدرت داشته باشد.
صاحب صدا زنی بود که بدلیل نسبت خانوادگی با یکی از مجاهدین از مو آویزانش کرده بودند.
صبح برای نماز بیدارمان کردند، پاسداری گفت هفت دقیقه وقت دارید وضو بگیرید.
سه روشویی برای ۶۰ نفر طی هفت دقیقه.
درحالیکه در سلولهای زندان اوین مشغول صحبت بودیم صدایی مانند خالی کردن تیرآهن، سلول را در سکوتی ناگهانی فروبرد.
هرکس چیزی میگفت، دارن تیرآهن خالی میکنن، آماده باشه، صدا از بیرون زندانه، دارن اعدام میکنن ، بعد صدای تک تیرها شروع شد، یک دو سه ... آره اعدامه ۲۷ ، ۲۸ ، ۲۹ .... تیر خلاصه ۹۲ ، ۹۳ .
با شنیدن صدایی فهمیدم که حدود ۱۰۰ نفر از مجاهدین همانشب اعدام شدند.
هر کسی چیزی میگفت ، بی شرفا صد نفر به همین سادگی اعدام شدند ...
جلاد منتظرباش.
شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۶۰ بعداز یک هفته بازداشت در کمیته منطقه ۸ تهران به زندان اوین منتقل شدم.
در ابتدای ورود به زندان اوین پارچه ضخیمی به چشمم بستند.
در آن هوای گرم زندان صدای جیغ و تازیانه که از هرطرف محاصره ام کرده بود تپش قلب و حرارت بدنم را بسرعت بالا آورد.
از صدای ناله های زنی که به تخت بسته بودند و حرفهای پاسداران زندان اوین فهمیدم بی دلیل دستگیر شده شاید هم بدلیل تشابه اسمی با یکی از مجاهدین بوده که زیر ضربات کابل و زنجیر پاسداران له و مچاله میشد.
پاسداری به همکارش میگفت ملافه را خوب توی دهانش مچاله کن .....
خودم را در دنیایی از بربریت تک و تنها دیدم.
در میان فریادها تحمل گریه و ناله های زنان و کودکانی که فقط بدلیل نسبت خانوادگی با یک متهم سیاسی دستگیر و شکنجه میشدند بیشتر از هر چیز عذابم میداد.
در فکر و خیال بودم که صدای جیغی که همه یادها و فریادها را تحت الشعاع قرار میداد شوکه ام کرد.
چگونه حنجره ای میتوانست تا این اندازه گنجایش و قدرت داشته باشد.
صاحب صدا زنی بود که بدلیل نسبت خانوادگی با یکی از مجاهدین از مو آویزانش کرده بودند.
صبح برای نماز بیدارمان کردند، پاسداری گفت هفت دقیقه وقت دارید وضو بگیرید.
سه روشویی برای ۶۰ نفر طی هفت دقیقه.
درحالیکه در سلولهای زندان اوین مشغول صحبت بودیم صدایی مانند خالی کردن تیرآهن، سلول را در سکوتی ناگهانی فروبرد.
هرکس چیزی میگفت، دارن تیرآهن خالی میکنن، آماده باشه، صدا از بیرون زندانه، دارن اعدام میکنن ، بعد صدای تک تیرها شروع شد، یک دو سه ... آره اعدامه ۲۷ ، ۲۸ ، ۲۹ .... تیر خلاصه ۹۲ ، ۹۳ .
با شنیدن صدایی فهمیدم که حدود ۱۰۰ نفر از مجاهدین همانشب اعدام شدند.
هر کسی چیزی میگفت ، بی شرفا صد نفر به همین سادگی اعدام شدند ...
جلاد منتظرباش.
Information
Author | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Organization | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Website | - |
Tags |
Copyright 2024 - Spreaker Inc. an iHeartMedia Company