آخرین خندهی لیلا - خاطرات از خواهر مجاهد خلق مهری حاجینژاد - قسمت ۱۰
Mar 28, 2019 ·
34m 14s
Sign up for free
Listen to this episode and many more. Enjoy the best podcasts on Spreaker!
Download and listen anywhere
Download your favorite episodes and enjoy them, wherever you are! Sign up or log in now to access offline listening.
Description
آخرین خندهی لیلا، کتاب خاطرات زندان به قلم خواهر مجاهد خلق مهری حاجینژاد است. در دهمین قسمت از این کتاب صوتی، از بازرسیهای وحشیانه، دادن خبر اعدام همسر زندانیان سیاسی، فرشته، سهیلا و پروین در شب عید صحبت شدهاست. همچنین خاطراتی در رابطه با شکنجهگاههایی به نام «قفس»، «سگدانی» و «تاریکخانه» نقل شده، اینکه چگونه همه را کشتند و انگشت شمار نفراتی، آنهم بطور اتفاقی زنده ماندهاند. بخشهایی از کتاب صوتی نیز به شگردی برای سیر شدن با یک لیوان شیر و ملاقات با کوچولوی نازنینی اختصاص دارد که یادگار برادر شهید است.
شگردی برای سیر شدن!
من در سال ٦٢ به این کشف مهم! نائل شدم، که چگونه میتوان سیر شد. آنموقع در هفته به من سه پاکت شیر میدادند و من هرشب دوسوم یک لیوان شیر به عنوان شام میخوردم.
اما این مقدار شیر مرا سیر نمیکرد. به این فکر میکردم که چه کار کنم که با همین یک لیوان سیر بشوم؟! کشف مهم! این بود که به جای این که شیر را با لیوان بخورم، آن را با قاشق میخوردم تا خوردن آن کمی طول بکشد. این بهترین کشفی بود که من کرده بودم و به عنوان راه حل مراعات خونریزی معده و همچنین راهی برای سیر شدن، به بقیه نیز توصیه میکردم.
بازرسی وحشیانه
روز ١٧ اردیبهشت ٦٢ اعلام کردند که باید همه چادر سر کرده چشمبندها را بزنیم و به حسینیه اوین برویم. آنروز از ساعت دو بعد از ظهر تا شب ما را در حسینیه نگهداشتند، در حالیکه هیچ برنامه خاصی هم نداشتند و فقط وقت تلف میکردند.
وقتی برگشتیم، در بند با آثار حمله و هجوم وحشیانة پاسداران به بند مواجه شدیم. معلوم شد آنروز گروه ضربت برای بازرسی بند و ایجاد رعب به بندها ریخته است و برای اینکه با دست باز کار خودشان را پیش ببرند همه ما را بیرون کرده بودند.
عیدی دژخیم!
درست یادم نمانده سال ٦٢ یا ٦٣ بود که عید مبعث به اواسط فروردین افتاده بود. ساعت ١٠ صبح فرشته نبئی و سهیلا و پروین و... را برای بازجویی صدا زدند، خیلی تعجب کردیم، چه چیزی درانتظارآنها بود؟
هنوز ناهار نشده بود که همه برگشتند و ساکت و آرام وارد بند شدند. به سراغشان رفتیم که چه شد؟ چرا خیلی زود برگشتید موضوع چه بود؟ فرشته گفت ما را صدا زدند تا خبر اعدام همسرانمان را که امروز صبح زود حکم اعدامشان اجرا شده اطلاع دهند.
ملاقات کننده کوچولو و نازنین
تابستان ٦٢ یکروز مادرم وقتی به ملاقاتم آمد، با خودش یک بچه هشت ماهه را هم آورده بود. او نسرین دختر برادرم احد بود. احد در بهمن ٦٠ توسط پاسداران در میدان تجریش تهران شهید شده بود. بعد از او دخترش در پایگاههای سازمان به دنیاآمده و گویا اواخر ٦١ یا اوایل ٦٢ ، اکرم همسر احد از ایران خارج شده بود و چون نمیتوانست بچه را با خودش ببرد او را نزد یکی ازدوستانش گذاشته و او هم نسرین کوچولو را به مادرم سپرده بود. از این ملاقاتی کوچولو که یادگار احد عزیزم و همسرش بود، بسیار هیجان زده و خوشحال شده بودم.
ابلاغ حکم بعد از سه سال
بهار یا تابستان ٦٣ بود که یکروز زندانبان به دم در بند آمد و اسامیتعدادی از بچه ها، ازجمله اسم مرا خواند وگفت این کاغذها را امضا کنید! آنها اوراق ابلاغ محکومیت ما بود.
به این ترتیب مشخص شد که بعد از سه سال که در زندان بودم تازه به من حکم دادهاند.
سرکوبی و شقاوت غیر قابل تصور!
سال ٦٣ و ٦٤ ، رژیم بیش از پیش بر سرکوب زندانیان مقاوم و درهم شکستن آنها از طریق شکنجه های روحی و جسمی بیحد و حصر متمرکز شد. در همین زمینه زیر عنوان ضربه به تشکیلات زندان در قزلحصار، واحدهای مسکونی و قفس را به وجود آوردند که بعدها معلوم شد در این دخمههای وحشت و ترور، زنان و مردان زندانی را به منظور نابود کردن هویت انسانیشان شکنجه میکردند. در قفسها زندانی باید تمام مدت ٢٤ ساعت را به صورت چمباتمه و کاملاً خاموش و ساکت مینشست، نه میتوانست بلند شود، نه میتوانست دراز بکشد و نه صدایی بکند. این وضع تا وقتی که زندانی توبه کند و از سازمان اعلام انزجار نماید، ادامه داشت.
جنایتهای افشا نشده
در قز لحصار تعداد قابل توجهی از زندانیان در واحد مسکونی یا در قفسها، زیر شکنجه شهید شدند و تعدادی دیگر نیز روانی گشتند و فقط تعداد محدودی از زندانیان مقاوم توانستند با استفاده از شکافی که بین جناحهای رژیم بر سر زندان پیش آمده بود، از قفس ها رهایی یابند.
چگونه ٤٧ قربانی قفس قتل عام شدند
این تنها یک فقره از جنایات تکاندهنده و افشا نشده رژیم ضدبشری در زندانهاست. همسرم، مجاهد خلق فرزاد گرانمایه، که خود چند ماه را در قفس گذرانده و شاهد این جنایت هولناک بوده، جریان را برای من تعریف کرده بود که من عین گفته های او را در اینجا نقل میکنم:
»روزهای آخر قفس بود که یکشب هراسان همه را از قفسها بیرون آوردند و اسم ٥٠ نفررا خواندند که اسم من هم جزو آنها بود. ما را از واحد قفسها به محل دیگری که مانندآشپزخانه بود، بردند و گفتند که حکم شما به جرم ایجاد تشکیلات در بند، اعدام است.
٤٧ نفر از این لیست ٥٠ نفره را همان جا اعدام کردند و ما سه نفر باقیمانده بودیم که داشتند ما را هم میبردند که ناگهان همان موقع همه مزدوران باعجله محل را ترک کردند و درها را بستند و ما سه نفر را همانجا گذاشتند. آنشب هم فقط ما سه نفر به طور کاملاً اتفاقی زنده ماندیم.
»تاریکخانه « و »سگدانی «
تا کنون ندیده ام کسی از«تاریکخانه» یا «سگدانی» گوهردشت حرفی نقل کرده باشد، شاید هم هیچکس زنده نمانده تا بگوید درآنجا چه خبر بود و بر زندانیان چه گذشته است؟ اما من از طریق یک شاهد زنده یعنی برادرم علی، البته قبل از شهادتش و آنچه که مادرم در ملاقاتش با او شنیده و دیده بود، توانستم تصویری ناقص از تاریکخانه گوهردشت به دست بیاورم.
شگردی برای سیر شدن!
من در سال ٦٢ به این کشف مهم! نائل شدم، که چگونه میتوان سیر شد. آنموقع در هفته به من سه پاکت شیر میدادند و من هرشب دوسوم یک لیوان شیر به عنوان شام میخوردم.
اما این مقدار شیر مرا سیر نمیکرد. به این فکر میکردم که چه کار کنم که با همین یک لیوان سیر بشوم؟! کشف مهم! این بود که به جای این که شیر را با لیوان بخورم، آن را با قاشق میخوردم تا خوردن آن کمی طول بکشد. این بهترین کشفی بود که من کرده بودم و به عنوان راه حل مراعات خونریزی معده و همچنین راهی برای سیر شدن، به بقیه نیز توصیه میکردم.
بازرسی وحشیانه
روز ١٧ اردیبهشت ٦٢ اعلام کردند که باید همه چادر سر کرده چشمبندها را بزنیم و به حسینیه اوین برویم. آنروز از ساعت دو بعد از ظهر تا شب ما را در حسینیه نگهداشتند، در حالیکه هیچ برنامه خاصی هم نداشتند و فقط وقت تلف میکردند.
وقتی برگشتیم، در بند با آثار حمله و هجوم وحشیانة پاسداران به بند مواجه شدیم. معلوم شد آنروز گروه ضربت برای بازرسی بند و ایجاد رعب به بندها ریخته است و برای اینکه با دست باز کار خودشان را پیش ببرند همه ما را بیرون کرده بودند.
عیدی دژخیم!
درست یادم نمانده سال ٦٢ یا ٦٣ بود که عید مبعث به اواسط فروردین افتاده بود. ساعت ١٠ صبح فرشته نبئی و سهیلا و پروین و... را برای بازجویی صدا زدند، خیلی تعجب کردیم، چه چیزی درانتظارآنها بود؟
هنوز ناهار نشده بود که همه برگشتند و ساکت و آرام وارد بند شدند. به سراغشان رفتیم که چه شد؟ چرا خیلی زود برگشتید موضوع چه بود؟ فرشته گفت ما را صدا زدند تا خبر اعدام همسرانمان را که امروز صبح زود حکم اعدامشان اجرا شده اطلاع دهند.
ملاقات کننده کوچولو و نازنین
تابستان ٦٢ یکروز مادرم وقتی به ملاقاتم آمد، با خودش یک بچه هشت ماهه را هم آورده بود. او نسرین دختر برادرم احد بود. احد در بهمن ٦٠ توسط پاسداران در میدان تجریش تهران شهید شده بود. بعد از او دخترش در پایگاههای سازمان به دنیاآمده و گویا اواخر ٦١ یا اوایل ٦٢ ، اکرم همسر احد از ایران خارج شده بود و چون نمیتوانست بچه را با خودش ببرد او را نزد یکی ازدوستانش گذاشته و او هم نسرین کوچولو را به مادرم سپرده بود. از این ملاقاتی کوچولو که یادگار احد عزیزم و همسرش بود، بسیار هیجان زده و خوشحال شده بودم.
ابلاغ حکم بعد از سه سال
بهار یا تابستان ٦٣ بود که یکروز زندانبان به دم در بند آمد و اسامیتعدادی از بچه ها، ازجمله اسم مرا خواند وگفت این کاغذها را امضا کنید! آنها اوراق ابلاغ محکومیت ما بود.
به این ترتیب مشخص شد که بعد از سه سال که در زندان بودم تازه به من حکم دادهاند.
سرکوبی و شقاوت غیر قابل تصور!
سال ٦٣ و ٦٤ ، رژیم بیش از پیش بر سرکوب زندانیان مقاوم و درهم شکستن آنها از طریق شکنجه های روحی و جسمی بیحد و حصر متمرکز شد. در همین زمینه زیر عنوان ضربه به تشکیلات زندان در قزلحصار، واحدهای مسکونی و قفس را به وجود آوردند که بعدها معلوم شد در این دخمههای وحشت و ترور، زنان و مردان زندانی را به منظور نابود کردن هویت انسانیشان شکنجه میکردند. در قفسها زندانی باید تمام مدت ٢٤ ساعت را به صورت چمباتمه و کاملاً خاموش و ساکت مینشست، نه میتوانست بلند شود، نه میتوانست دراز بکشد و نه صدایی بکند. این وضع تا وقتی که زندانی توبه کند و از سازمان اعلام انزجار نماید، ادامه داشت.
جنایتهای افشا نشده
در قز لحصار تعداد قابل توجهی از زندانیان در واحد مسکونی یا در قفسها، زیر شکنجه شهید شدند و تعدادی دیگر نیز روانی گشتند و فقط تعداد محدودی از زندانیان مقاوم توانستند با استفاده از شکافی که بین جناحهای رژیم بر سر زندان پیش آمده بود، از قفس ها رهایی یابند.
چگونه ٤٧ قربانی قفس قتل عام شدند
این تنها یک فقره از جنایات تکاندهنده و افشا نشده رژیم ضدبشری در زندانهاست. همسرم، مجاهد خلق فرزاد گرانمایه، که خود چند ماه را در قفس گذرانده و شاهد این جنایت هولناک بوده، جریان را برای من تعریف کرده بود که من عین گفته های او را در اینجا نقل میکنم:
»روزهای آخر قفس بود که یکشب هراسان همه را از قفسها بیرون آوردند و اسم ٥٠ نفررا خواندند که اسم من هم جزو آنها بود. ما را از واحد قفسها به محل دیگری که مانندآشپزخانه بود، بردند و گفتند که حکم شما به جرم ایجاد تشکیلات در بند، اعدام است.
٤٧ نفر از این لیست ٥٠ نفره را همان جا اعدام کردند و ما سه نفر باقیمانده بودیم که داشتند ما را هم میبردند که ناگهان همان موقع همه مزدوران باعجله محل را ترک کردند و درها را بستند و ما سه نفر را همانجا گذاشتند. آنشب هم فقط ما سه نفر به طور کاملاً اتفاقی زنده ماندیم.
»تاریکخانه « و »سگدانی «
تا کنون ندیده ام کسی از«تاریکخانه» یا «سگدانی» گوهردشت حرفی نقل کرده باشد، شاید هم هیچکس زنده نمانده تا بگوید درآنجا چه خبر بود و بر زندانیان چه گذشته است؟ اما من از طریق یک شاهد زنده یعنی برادرم علی، البته قبل از شهادتش و آنچه که مادرم در ملاقاتش با او شنیده و دیده بود، توانستم تصویری ناقص از تاریکخانه گوهردشت به دست بیاورم.
Information
Author | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Organization | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Website | - |
Tags |
Copyright 2024 - Spreaker Inc. an iHeartMedia Company