نبردی برای همه – خاطراتی از خواهر مجاهد خلق متین کریم – قسمت ۱۱
Feb 10, 2019 ·
30m 27s
Download and listen anywhere
Download your favorite episodes and enjoy them, wherever you are! Sign up or log in now to access offline listening.
Description
نبردی برای همه ۱۱ - خاطراتی از خواهر مجاهد خلق متین کریم
در یازدهمین بخش از کتاب «نبردی برای همه»، متین کریم از محاکمه چند دقیقهای، آزادی، وصل دوباره به سازمان مجاهدین خلق ایران، فوت مادر بر اثر بیماریهای ناشی از زندان، شهادت پدر و استمرار مبارزه تا پیروزی میگوید.
محاكمه!
یك روز مرا صدا زدند و گفتند برای رفتن به دادگاه به دفتر بند مراجعه كنم. یكی دیگر از زندانیان بند پایین هم بود كه او را هم برای محاكمه صدا كرده بودند.
وقتی به دادگاه رفتیم. هیچ چیزش به دادگاه شباهت نداشت. از پرونده هم خبری نبود. قاضی گفت:«به دوسال زندان تعلیقی محكوم میشوی».
در ادامهی حرفش با تمسخر گفت: «البته این حكم میتواند بعدا عوض شود. فعلا این را داشته باش تا بعد».
آخرش هم بدون اینكه حتی بگوید دفاعی از خودت داری یا نه؟ گفت: «برو بیرون.»
نبردی برای همه
وقتی از زندان آزاد میشدم، آن را یك تصادف میدیدم. باوركردنش برایم سخت یا مثل یك خواب و خیال بود.
آزادی با وثیقه
متوجه شدم با وثیقه هایی كه برایم گذاشتهاند بیرون آمدهام. از فرط تهدیدها و فضای رعب و وحشتی كه ایجاد كرده بودند وقتی از زندان خارج شدم،
هرلحظه در انتظار دستگیری دوباره آن هم در شرایطی بسیار بدتر از قبل بودم.
وقتی به خانه آمدم دیدم پدر و مادرم نیز همین فضا را دارند و همواره نگران دستگیری دوباره هستند، همگی درخانه منتظر بودیم تا به زودی بیایند و دستگیرمان كنند.
شرایط سختخانواده بعد از زندان
در آن خانه به ظاهر از عمر خانوادهی ما در زندان، تنها چندسالی گذشته بود اما همه چیز درب و داغان و خرد و خمیر شده بود.
پدرم در آن ۳ ساله به اندازهی چهل سال پیر و فرسوده شده بود. وضعیت مادرم نیز دست كمی از پدرم نداشت و به طور مستمر حالش بد میشد و كسی نبود به او رسیدگی كند.
برادر كوچكم هنوز آثار زندان بر وضعیت روحیش حاكم بود و بیشتر در سكوت به سر می برد.
یك خانوادهی به طور نسبی مرفه بعد از چند سال زندانی شدن بیشتر اعضای خانواده، دیگر در حد یك خانواده فقیر هم نبود.
تلاش برای وصل به مجاهدین
مادرم میگفت:«دیگر داشتم از اینكه تو آزاد شوی قطع امید میكردم و نمیدانستم تا كی باید منتظر شویم تا تو هم آزاد شوی یا نمیدانستم از آزادی تو خبری خواهم شنید یا نه؟
حالا كه خدا تو را زنده به ما برگردانده نباید اینجا بمانیم و تسلیم شرایط بشویم باید هرچه سریعتر به مجاهدین وصل شویم».
هر چه تلاش میكردیم به هیچ مجاهدی وصل نمیشدیم. بسیاری از هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران كه
از قبل میشناختیم اعدام شده یا در زندان بودند یا مخفی شده بودند ، برخی هم به خارج كشور رفته بودند.
کمکهای همسایه ها
در محله مان همهی همسایه ها و اهالی نسبت به ما عنایت خاصی داشتند و صرفا به خاطر اینكه در رابطه با سازمان مجاهدین خلق ایران دستگیر شده و به زندان رفته بودیم به ما كمك میكردند.
قاچاقچی
دو ماه از بیرون آمدنم از زندان گذشته بود كه موفق شدیم یك قاچاقچی پیدا کنیم. قاچاقچی در ابتدا حاضر شد همه مان را ببرد.
ولی چند روز بعد گفت فقط پدر و برادرم را میبرد و زنها را نمیتواند ببرد.
راه حل نهایی این بود كه برادرم ماجد را كه آن موقع ۱۶ سال داشت ازطریق این قاچاقچی به تركیه بفرستیم و بعد او از آنجا كانالی پیدا كند تا بتواند ما را هم از ایران خارج كند.
اقدام کمیته برای دستگیری من
در آخرین ماه اقامتمان در ایران، از کمیته برای دستگیری من آمده بودند.آنها از همسایهی طبقه پایین كه دم در بود پرسیدند: خانهی آقای كریم كجاست؟
به ما گفته اند در این محله است ولی شماره پلاكش را پیدا نمیكنیم. همسایه مان كه روزانه به ما كمك میكرد گفت: «اسم آقای كریم را شنیده ام ولی این كوچه نیست اشتباه آمده اید»
چند هفته بعد توانستیم به صورت خانوادگی از كشور خارج شویم.
فوت مادر بدلیل بیماریهای زندان
مادرم بعد از اینكه سالها در حین مبارزاتش رنج ناشی از بقایای شكنجه را با بیماریهایی كه برایش بوجود آمده بود با بردباری تمام تحمل میكرد
ولی به مبارزه اش علیه دژخیمان به عنوان یك زن مجاهد خلق ادامه داد و در آخر هم به خاطر همان بیماریها در سال۷۴ درگذشت.
شهادت پدر
پدرم بعد از سالها مقاومت در فروردین سال۸۲ هنگامیكه پاسداران رژیم با استفاده از شرایط روزهای پایان جنگ و حضور قوای ائتلاف در عراق،
به قرارگاههای سازمان مجاهدین خلق ایران در عراق حمله كردند، به شهادت رسید.
او در سن ۶۴سالگی در شهر جلولای عراق هنگامیكه به همراه گروهی دیگر از همرزمانش در واحدهای پشتیبانی انجام وظیفه میكرد توسط پاسداران و عوامل رژیم ربوده شد.
بعد از چند روز اهالی و روستاییان آن مناطق پیكرش را درحالیكه هردو دستش توسط جنایتكاران بریده شده بود،
پیدا كردند و به مجاهدین خبر دادند. مردم شریف آن مناطق كمك كردند تا پیكرش را به قرارگاه اشرف آوردند
و در مزار مروارید همراه با ۶ مجاهد دیگر در میان شهیدان ارتش آزادیبخش به خاك سپردند.
آنچه بر من و خانوادهمان گذشته و بخشی از آن را در این نوشته ها آوردم، حتی به اندازهی قطره ایی از دریای درد و رنج سالیان مردم ایران را نمیتواند بیان كند.
امیدوارم وجدانهای بیدار جهان دریابند كه به رغم همهی حمایتهایی كه دولتها و قدرتهای بزرگ در جهت بقا و دوام سلطهی رژیم قرون وسطایی نثارش كرده اند،
مبارزهی مردم ایران تا سرنگونی این نظام ارتجاعی ادامه خواهد یافت.
(پایان)
در یازدهمین بخش از کتاب «نبردی برای همه»، متین کریم از محاکمه چند دقیقهای، آزادی، وصل دوباره به سازمان مجاهدین خلق ایران، فوت مادر بر اثر بیماریهای ناشی از زندان، شهادت پدر و استمرار مبارزه تا پیروزی میگوید.
محاكمه!
یك روز مرا صدا زدند و گفتند برای رفتن به دادگاه به دفتر بند مراجعه كنم. یكی دیگر از زندانیان بند پایین هم بود كه او را هم برای محاكمه صدا كرده بودند.
وقتی به دادگاه رفتیم. هیچ چیزش به دادگاه شباهت نداشت. از پرونده هم خبری نبود. قاضی گفت:«به دوسال زندان تعلیقی محكوم میشوی».
در ادامهی حرفش با تمسخر گفت: «البته این حكم میتواند بعدا عوض شود. فعلا این را داشته باش تا بعد».
آخرش هم بدون اینكه حتی بگوید دفاعی از خودت داری یا نه؟ گفت: «برو بیرون.»
نبردی برای همه
وقتی از زندان آزاد میشدم، آن را یك تصادف میدیدم. باوركردنش برایم سخت یا مثل یك خواب و خیال بود.
آزادی با وثیقه
متوجه شدم با وثیقه هایی كه برایم گذاشتهاند بیرون آمدهام. از فرط تهدیدها و فضای رعب و وحشتی كه ایجاد كرده بودند وقتی از زندان خارج شدم،
هرلحظه در انتظار دستگیری دوباره آن هم در شرایطی بسیار بدتر از قبل بودم.
وقتی به خانه آمدم دیدم پدر و مادرم نیز همین فضا را دارند و همواره نگران دستگیری دوباره هستند، همگی درخانه منتظر بودیم تا به زودی بیایند و دستگیرمان كنند.
شرایط سختخانواده بعد از زندان
در آن خانه به ظاهر از عمر خانوادهی ما در زندان، تنها چندسالی گذشته بود اما همه چیز درب و داغان و خرد و خمیر شده بود.
پدرم در آن ۳ ساله به اندازهی چهل سال پیر و فرسوده شده بود. وضعیت مادرم نیز دست كمی از پدرم نداشت و به طور مستمر حالش بد میشد و كسی نبود به او رسیدگی كند.
برادر كوچكم هنوز آثار زندان بر وضعیت روحیش حاكم بود و بیشتر در سكوت به سر می برد.
یك خانوادهی به طور نسبی مرفه بعد از چند سال زندانی شدن بیشتر اعضای خانواده، دیگر در حد یك خانواده فقیر هم نبود.
تلاش برای وصل به مجاهدین
مادرم میگفت:«دیگر داشتم از اینكه تو آزاد شوی قطع امید میكردم و نمیدانستم تا كی باید منتظر شویم تا تو هم آزاد شوی یا نمیدانستم از آزادی تو خبری خواهم شنید یا نه؟
حالا كه خدا تو را زنده به ما برگردانده نباید اینجا بمانیم و تسلیم شرایط بشویم باید هرچه سریعتر به مجاهدین وصل شویم».
هر چه تلاش میكردیم به هیچ مجاهدی وصل نمیشدیم. بسیاری از هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران كه
از قبل میشناختیم اعدام شده یا در زندان بودند یا مخفی شده بودند ، برخی هم به خارج كشور رفته بودند.
کمکهای همسایه ها
در محله مان همهی همسایه ها و اهالی نسبت به ما عنایت خاصی داشتند و صرفا به خاطر اینكه در رابطه با سازمان مجاهدین خلق ایران دستگیر شده و به زندان رفته بودیم به ما كمك میكردند.
قاچاقچی
دو ماه از بیرون آمدنم از زندان گذشته بود كه موفق شدیم یك قاچاقچی پیدا کنیم. قاچاقچی در ابتدا حاضر شد همه مان را ببرد.
ولی چند روز بعد گفت فقط پدر و برادرم را میبرد و زنها را نمیتواند ببرد.
راه حل نهایی این بود كه برادرم ماجد را كه آن موقع ۱۶ سال داشت ازطریق این قاچاقچی به تركیه بفرستیم و بعد او از آنجا كانالی پیدا كند تا بتواند ما را هم از ایران خارج كند.
اقدام کمیته برای دستگیری من
در آخرین ماه اقامتمان در ایران، از کمیته برای دستگیری من آمده بودند.آنها از همسایهی طبقه پایین كه دم در بود پرسیدند: خانهی آقای كریم كجاست؟
به ما گفته اند در این محله است ولی شماره پلاكش را پیدا نمیكنیم. همسایه مان كه روزانه به ما كمك میكرد گفت: «اسم آقای كریم را شنیده ام ولی این كوچه نیست اشتباه آمده اید»
چند هفته بعد توانستیم به صورت خانوادگی از كشور خارج شویم.
فوت مادر بدلیل بیماریهای زندان
مادرم بعد از اینكه سالها در حین مبارزاتش رنج ناشی از بقایای شكنجه را با بیماریهایی كه برایش بوجود آمده بود با بردباری تمام تحمل میكرد
ولی به مبارزه اش علیه دژخیمان به عنوان یك زن مجاهد خلق ادامه داد و در آخر هم به خاطر همان بیماریها در سال۷۴ درگذشت.
شهادت پدر
پدرم بعد از سالها مقاومت در فروردین سال۸۲ هنگامیكه پاسداران رژیم با استفاده از شرایط روزهای پایان جنگ و حضور قوای ائتلاف در عراق،
به قرارگاههای سازمان مجاهدین خلق ایران در عراق حمله كردند، به شهادت رسید.
او در سن ۶۴سالگی در شهر جلولای عراق هنگامیكه به همراه گروهی دیگر از همرزمانش در واحدهای پشتیبانی انجام وظیفه میكرد توسط پاسداران و عوامل رژیم ربوده شد.
بعد از چند روز اهالی و روستاییان آن مناطق پیكرش را درحالیكه هردو دستش توسط جنایتكاران بریده شده بود،
پیدا كردند و به مجاهدین خبر دادند. مردم شریف آن مناطق كمك كردند تا پیكرش را به قرارگاه اشرف آوردند
و در مزار مروارید همراه با ۶ مجاهد دیگر در میان شهیدان ارتش آزادیبخش به خاك سپردند.
آنچه بر من و خانوادهمان گذشته و بخشی از آن را در این نوشته ها آوردم، حتی به اندازهی قطره ایی از دریای درد و رنج سالیان مردم ایران را نمیتواند بیان كند.
امیدوارم وجدانهای بیدار جهان دریابند كه به رغم همهی حمایتهایی كه دولتها و قدرتهای بزرگ در جهت بقا و دوام سلطهی رژیم قرون وسطایی نثارش كرده اند،
مبارزهی مردم ایران تا سرنگونی این نظام ارتجاعی ادامه خواهد یافت.
(پایان)
Information
Author | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Organization | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Website | - |
Tags |
Copyright 2024 - Spreaker Inc. an iHeartMedia Company
Comments