راه حسین- قسمت هفدهم
Mar 3, 2020 ·
24m 52s
Download and listen anywhere
Download your favorite episodes and enjoy them, wherever you are! Sign up or log in now to access offline listening.
Description
کتاب راه حسین
علی بن حسین
آنگاه باز هم ابنزیاد در عطشی سوزنده از ذرهیی پیروزی رو به علیبن حسین کرد و پرسید: «کیستی؟». پاسخ شنید: 1«علیبن حسین». ابنزیاد از بیچارگی باز هم بههمان روش شکستخورده تأسی جست و پرسید: 2«مگر خدا علیبن حسین را نکشت؟» و علی گفت: «برادری داشتم که نام او هم علیبن حسین بود و مردم (لشکر ابنزیاد) او را کشتند».
ابنزیاد که اکنون کاملاً ورشکسته بود، بهلجبازی بچهگانه افتاد و گفت: «اینطور نیست، خدا او را کشت». علی در پاسخ، این عبارت قرآنی را که بهراستی کوبندهترین جواب بود، عرضه کرد: «الیه یتوفّی الانفس حین موتها»، 3«خدا جانها را بههنگام مرگ میگیرد»، که ضمن آن اکیداً ابنزیاد و لشکرش را قاتل میدانست.
باز هم ستمگر از غلبة جوانی کم سنوسال، که از بیماری بهشدت فرسوده بود، در خشم شد. دیوانهوار فریاد زد: 4«تو هم هنوز حق داری که در جواب من ایستادگی میکنی؟» و آنگاه فرمان داد او را گردن بزنند. و این دیگر بالاترین حربه بود تا کسی، هر چند قوی را بلرزاند و بهخواهش وادارد. اما علی مطمئن و خونسرد چنانکه گویی بیاهمیتترین خبرها را شنیده است، حقیرانه در او که با دیدن آنگونه شواهد و نمودها هنوز هم مرگ را برای این گروه بهتهدید پیش میکشید، نگریست و گفت: «ابالقتل تهدّدنی یا ابنزیاد اما علمت القتل لنا عاده و کرامتنا الشّهاده »، «ای پسر زیاد، ما را بهقتل بیم میدهی، مگر ندانستهای که قتل عادت ما (خاندان ما) و بزرگواری در شهادت ماست». آنگاه بیاعتنا به آنهمه غضبی که در احاطة مردان مسلح بسیار علیه او زبانه میکشید، افزود: «پس از کشتن من مردمی پرهیزگار و مسلمان همراه این زنان بفرست که با ایشان بهدستور اسلام رفتار کنند».....
اعزام کاروان اسرا به دمشق
تا آنکه بهناچار چنانکه یزید خواسته بود، کاروان اسرا را بهدمشق فرستاد تا هم خود را راحت کند و هم به «شاهنشاه عظیمالشأنش» برساند که چهها کشیده است. اما برای ابنزیاد از آن پس کمتر زمان آسایش و راحتی بود. هر زمان مقاومت مردم در اینجا و آنجا اوج میگرفت.
یزید چنان میپنداشت که با کشتن حسین، فتنه را ریشهکن و شیعه را نومید خواهد ساخت و به این ترتیب آنان را وادار خواهد کرد که دست از آرزوها بشویند و بهآنچه ناچار باید بهآن گردن نهند، سر فرود آرند. ولی چنانکه در جزء دیگری از این کتاب خواهیم دید، ابنزیاد فتنه را گداختهتر کرد و کار بد او کارهای بد دیگری را سبب شد و خونهای ریخته شده، و شکنجههایی که بهکودکان و زنان داده شد همه جز بر خلاف آنچه ابن زیاد میخواست نتیجه بهبار نیاورد… لیکن چارهیی نداشت جز آنکه ناراضیان را احضار کند و اگر دست از عقیده خود بر نمیداشتند، میکشت. گویی که در طنین ندای «دوری از ننگ» امام حسین (هیهات منّا الذلّه) کمتر کسی از ایشان در مقابلش سرخم میکرد و این باز هم بر درندگی سبعانهاش، بیمنتها میافزود.
.....
و اما در مجلس یزید، تعارض قدرتها همچنان بهشدت ادامه داشت. یک تن از سرکردگان با اشاره بهفاطمه، دختر امام (ع)، از یزید خواست تا این «کنیزک» را به او ببخشاید. زینب کبری برآشفت و مرد پست نهاد را بهخاموشی امر کرد و با تغیر گفت: «سوگند بهخدا اگر بمیری اینکار نشود و یزید قادر نیست چنین کند».
یزید گفت:5 «دروغ گفتی، بر این کار قادرم اگر بخواهم».
زینب (ع) با قاطعیت فریاد زد: «هرگز قادر نیستی».
اما یزید در نهایت بیشرمی، باز هم آن شیوه قدیم را بهکار گرفت و گفت: «دروغ میگویی ای دشمن خدا».
بانوی منزه انقلابی که دیگر تحمل کلمات و ضوابط اینچنین مستهجنی را نداشت، بهپاخاست و چنانکه گویی موجودیت یزید و دربار تسلیحشدهای را که بهرنگی از ابهت کاذب، که جز سرهای کشته، پشتوانهای نداشت، آغشته بود، بهچیزی نمیگیرد، آغاز به سخن کرد:......
علی بن حسین
آنگاه باز هم ابنزیاد در عطشی سوزنده از ذرهیی پیروزی رو به علیبن حسین کرد و پرسید: «کیستی؟». پاسخ شنید: 1«علیبن حسین». ابنزیاد از بیچارگی باز هم بههمان روش شکستخورده تأسی جست و پرسید: 2«مگر خدا علیبن حسین را نکشت؟» و علی گفت: «برادری داشتم که نام او هم علیبن حسین بود و مردم (لشکر ابنزیاد) او را کشتند».
ابنزیاد که اکنون کاملاً ورشکسته بود، بهلجبازی بچهگانه افتاد و گفت: «اینطور نیست، خدا او را کشت». علی در پاسخ، این عبارت قرآنی را که بهراستی کوبندهترین جواب بود، عرضه کرد: «الیه یتوفّی الانفس حین موتها»، 3«خدا جانها را بههنگام مرگ میگیرد»، که ضمن آن اکیداً ابنزیاد و لشکرش را قاتل میدانست.
باز هم ستمگر از غلبة جوانی کم سنوسال، که از بیماری بهشدت فرسوده بود، در خشم شد. دیوانهوار فریاد زد: 4«تو هم هنوز حق داری که در جواب من ایستادگی میکنی؟» و آنگاه فرمان داد او را گردن بزنند. و این دیگر بالاترین حربه بود تا کسی، هر چند قوی را بلرزاند و بهخواهش وادارد. اما علی مطمئن و خونسرد چنانکه گویی بیاهمیتترین خبرها را شنیده است، حقیرانه در او که با دیدن آنگونه شواهد و نمودها هنوز هم مرگ را برای این گروه بهتهدید پیش میکشید، نگریست و گفت: «ابالقتل تهدّدنی یا ابنزیاد اما علمت القتل لنا عاده و کرامتنا الشّهاده »، «ای پسر زیاد، ما را بهقتل بیم میدهی، مگر ندانستهای که قتل عادت ما (خاندان ما) و بزرگواری در شهادت ماست». آنگاه بیاعتنا به آنهمه غضبی که در احاطة مردان مسلح بسیار علیه او زبانه میکشید، افزود: «پس از کشتن من مردمی پرهیزگار و مسلمان همراه این زنان بفرست که با ایشان بهدستور اسلام رفتار کنند».....
اعزام کاروان اسرا به دمشق
تا آنکه بهناچار چنانکه یزید خواسته بود، کاروان اسرا را بهدمشق فرستاد تا هم خود را راحت کند و هم به «شاهنشاه عظیمالشأنش» برساند که چهها کشیده است. اما برای ابنزیاد از آن پس کمتر زمان آسایش و راحتی بود. هر زمان مقاومت مردم در اینجا و آنجا اوج میگرفت.
یزید چنان میپنداشت که با کشتن حسین، فتنه را ریشهکن و شیعه را نومید خواهد ساخت و به این ترتیب آنان را وادار خواهد کرد که دست از آرزوها بشویند و بهآنچه ناچار باید بهآن گردن نهند، سر فرود آرند. ولی چنانکه در جزء دیگری از این کتاب خواهیم دید، ابنزیاد فتنه را گداختهتر کرد و کار بد او کارهای بد دیگری را سبب شد و خونهای ریخته شده، و شکنجههایی که بهکودکان و زنان داده شد همه جز بر خلاف آنچه ابن زیاد میخواست نتیجه بهبار نیاورد… لیکن چارهیی نداشت جز آنکه ناراضیان را احضار کند و اگر دست از عقیده خود بر نمیداشتند، میکشت. گویی که در طنین ندای «دوری از ننگ» امام حسین (هیهات منّا الذلّه) کمتر کسی از ایشان در مقابلش سرخم میکرد و این باز هم بر درندگی سبعانهاش، بیمنتها میافزود.
.....
و اما در مجلس یزید، تعارض قدرتها همچنان بهشدت ادامه داشت. یک تن از سرکردگان با اشاره بهفاطمه، دختر امام (ع)، از یزید خواست تا این «کنیزک» را به او ببخشاید. زینب کبری برآشفت و مرد پست نهاد را بهخاموشی امر کرد و با تغیر گفت: «سوگند بهخدا اگر بمیری اینکار نشود و یزید قادر نیست چنین کند».
یزید گفت:5 «دروغ گفتی، بر این کار قادرم اگر بخواهم».
زینب (ع) با قاطعیت فریاد زد: «هرگز قادر نیستی».
اما یزید در نهایت بیشرمی، باز هم آن شیوه قدیم را بهکار گرفت و گفت: «دروغ میگویی ای دشمن خدا».
بانوی منزه انقلابی که دیگر تحمل کلمات و ضوابط اینچنین مستهجنی را نداشت، بهپاخاست و چنانکه گویی موجودیت یزید و دربار تسلیحشدهای را که بهرنگی از ابهت کاذب، که جز سرهای کشته، پشتوانهای نداشت، آغشته بود، بهچیزی نمیگیرد، آغاز به سخن کرد:......
Information
Author | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Organization | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Website | - |
Tags |
Copyright 2024 - Spreaker Inc. an iHeartMedia Company
Comments