راز شب - قسمت دوم
Oct 17, 2019 ·
24m 46s
Download and listen anywhere
Download your favorite episodes and enjoy them, wherever you are! Sign up or log in now to access offline listening.
Description
به آرزویم رسیده بودم با اشتیاق دلم می خواست به زندان بروم و به دیگران ملحق بشوم.
دلم نمی خواست در روزهایی که مجاهدین اعدام میشوند یا در زندان هستند من آزاد باشم. آنهم با این وضعیت و محصور در خانه که کاری نمی توانستم بکنم.
تصویر مبهمی از زندان داشتم.
تا ظهر کتابهایی که خوانده بودم، دفاعیات مجاهدین شهید مهدی رضایی و فاطمه امینی.
۱۳ ساله بودم و اولین تجربه زندان در زندگیم.
پشت در آهنی زندان نشستم. به پدرم فکر کردم که درآن لحظه چقدر نگران بود.
چند روز گذشت، چون ملاقاتی نداشتم بهتر دیدم یک محملی جور کنم که بتوانم آخرین وضعیت را به اطلاع سایر هواداران برسانم.
ظهر بود در زدم و گفتم دندان درد شدیدی دارم.
پاسداران با کلی رفت و آمد قبول کردند که من را نزد دندانپزشک ببرند.
عصر بایک بازجو و دو پاسدار مرا به مطب بردند.
دکتر از دیدنم در مطب خیلی تعجب کرد، وقتی میخواست روی دندانم کار کند، به دوستم که در آن مطب کار می کرد گفتم به هواداران که احتمالا هنوز در بافت هستند اطلاع بده که مخفی بشوند.
و لی خیالشان راحت باشد که هیچ اطلاعاتی درز نکرده.
دکتر اجبارا روی یکی از دندانهای من کار کرد تا اگر آنها چک کردند ترفندم لو نرود.
در ماشین پاسدار گفت دهانت را باز کن ببینم که روی کدام دندانت کار کرده.
روزی که پدرم به سپاه آمده، خیلی آشفته بود به طرف من آمد و گفت چی شده با تو چیکار کردند به ما خبر دادند که تو را به بیمارستان بردند.
به چهره شکسته و غمگین او نگاه کردم و گفتم نگران من نباشید حالم خوب است.
با جمله پاسداری که گفت تمام بروید بیرون، پدرم با از من خدا حافظی کرد و رفت.
دلم نمی خواست در روزهایی که مجاهدین اعدام میشوند یا در زندان هستند من آزاد باشم. آنهم با این وضعیت و محصور در خانه که کاری نمی توانستم بکنم.
تصویر مبهمی از زندان داشتم.
تا ظهر کتابهایی که خوانده بودم، دفاعیات مجاهدین شهید مهدی رضایی و فاطمه امینی.
۱۳ ساله بودم و اولین تجربه زندان در زندگیم.
پشت در آهنی زندان نشستم. به پدرم فکر کردم که درآن لحظه چقدر نگران بود.
چند روز گذشت، چون ملاقاتی نداشتم بهتر دیدم یک محملی جور کنم که بتوانم آخرین وضعیت را به اطلاع سایر هواداران برسانم.
ظهر بود در زدم و گفتم دندان درد شدیدی دارم.
پاسداران با کلی رفت و آمد قبول کردند که من را نزد دندانپزشک ببرند.
عصر بایک بازجو و دو پاسدار مرا به مطب بردند.
دکتر از دیدنم در مطب خیلی تعجب کرد، وقتی میخواست روی دندانم کار کند، به دوستم که در آن مطب کار می کرد گفتم به هواداران که احتمالا هنوز در بافت هستند اطلاع بده که مخفی بشوند.
و لی خیالشان راحت باشد که هیچ اطلاعاتی درز نکرده.
دکتر اجبارا روی یکی از دندانهای من کار کرد تا اگر آنها چک کردند ترفندم لو نرود.
در ماشین پاسدار گفت دهانت را باز کن ببینم که روی کدام دندانت کار کرده.
روزی که پدرم به سپاه آمده، خیلی آشفته بود به طرف من آمد و گفت چی شده با تو چیکار کردند به ما خبر دادند که تو را به بیمارستان بردند.
به چهره شکسته و غمگین او نگاه کردم و گفتم نگران من نباشید حالم خوب است.
با جمله پاسداری که گفت تمام بروید بیرون، پدرم با از من خدا حافظی کرد و رفت.
Information
Author | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Organization | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Website | - |
Tags |
Copyright 2024 - Spreaker Inc. an iHeartMedia Company
Comments