راز شب - قسمت هشتم
Nov 7, 2019 ·
28m 26s
Download and listen anywhere
Download your favorite episodes and enjoy them, wherever you are! Sign up or log in now to access offline listening.
Description
يادم آمد كه مدير مدرسه كه اسمش «برخورداري» بود.
يكبار در كلاس بعد از اينكه من سورة حمد را تفسير كردم گفت: با منافقين خيلي آشنايي دارم. خودم از دو تا از منافقين بازجويي كرده ام.
آن زمان فكر كردم كه با اين حرف ميخواهد از من زهرچشم بگيرد.
حالا فهميدم كه چاخان نكرده بود. و با كميته در ارتباط بوده.
خاطرة آن روزِ اخراج از مدرسه، مثل فيلم از جلوي چشمم عبور كرد.
چه روز پراضطرابي بود. ساعت نه ونيم صبح هنگام زنگ تفريح، ناظم دبيرستان صدايم كرد و گفت: سريع به اداره آموزش و پرورش برو با تو كار دارند.
با خودم فكر كردم چه كاري ممكن است با من داشته باشند.
وقتي به آنجا رسيدم با اين جمله كه آقاي رئيس عجله دارند، به اتاق رئيس اداره راهنمايي شدم.
درحاليكه نشسته بود روبه من چرخيد و بعد از پرسيدن اسم و فاميلم گفت: شما از مدرسه اخراج هستيد.
پرسیدم چرا؟ به دلیل اینکه زندان رفته ای.
ما به تو مشکوک هستیم. فکر این یکی را نکرده بودم.
از آموزش و پرورش بيرون آمدم. ذهنم درگير بود.
كمي روي پله نشستم كه راه چاره يي پيدا كنم.
به خانه كه رسيدم مادرم كنارِ حوض در حال شستن ظرفها بود. پرسید:
هنوز كه ظهر نشده، چيزي شده خانه آمدی؟
گفتم: صدايم كردند وگفتند اخراج هستم.
و نبايد ديگر به مدرسه …هنوز جمله ام تمام نشده بود، كه ظرف از دست مادرم رها شد و لحظاتي گيج و مات به من نگاه ميكرد.
ـ تو هيچ كاري نكردي و آنها يكباره تو را اخراج ميكنند؟
ـ بله! من كاري نكردم. آنها ميگويند به دليل اينكه زندان بوده اي بايد اخراج شوي.
روي لبة ايوان نشستم و سرم را از شدت فشار بين دستهايم گرفتم.
يكبار در كلاس بعد از اينكه من سورة حمد را تفسير كردم گفت: با منافقين خيلي آشنايي دارم. خودم از دو تا از منافقين بازجويي كرده ام.
آن زمان فكر كردم كه با اين حرف ميخواهد از من زهرچشم بگيرد.
حالا فهميدم كه چاخان نكرده بود. و با كميته در ارتباط بوده.
خاطرة آن روزِ اخراج از مدرسه، مثل فيلم از جلوي چشمم عبور كرد.
چه روز پراضطرابي بود. ساعت نه ونيم صبح هنگام زنگ تفريح، ناظم دبيرستان صدايم كرد و گفت: سريع به اداره آموزش و پرورش برو با تو كار دارند.
با خودم فكر كردم چه كاري ممكن است با من داشته باشند.
وقتي به آنجا رسيدم با اين جمله كه آقاي رئيس عجله دارند، به اتاق رئيس اداره راهنمايي شدم.
درحاليكه نشسته بود روبه من چرخيد و بعد از پرسيدن اسم و فاميلم گفت: شما از مدرسه اخراج هستيد.
پرسیدم چرا؟ به دلیل اینکه زندان رفته ای.
ما به تو مشکوک هستیم. فکر این یکی را نکرده بودم.
از آموزش و پرورش بيرون آمدم. ذهنم درگير بود.
كمي روي پله نشستم كه راه چاره يي پيدا كنم.
به خانه كه رسيدم مادرم كنارِ حوض در حال شستن ظرفها بود. پرسید:
هنوز كه ظهر نشده، چيزي شده خانه آمدی؟
گفتم: صدايم كردند وگفتند اخراج هستم.
و نبايد ديگر به مدرسه …هنوز جمله ام تمام نشده بود، كه ظرف از دست مادرم رها شد و لحظاتي گيج و مات به من نگاه ميكرد.
ـ تو هيچ كاري نكردي و آنها يكباره تو را اخراج ميكنند؟
ـ بله! من كاري نكردم. آنها ميگويند به دليل اينكه زندان بوده اي بايد اخراج شوي.
روي لبة ايوان نشستم و سرم را از شدت فشار بين دستهايم گرفتم.
Information
Author | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Organization | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Website | - |
Tags |
Copyright 2024 - Spreaker Inc. an iHeartMedia Company
Comments