شهر در خیمههای آبی ـ کبود دود زیباست
Sep 26, 2020 ·
7m 57s
Download and listen anywhere
Download your favorite episodes and enjoy them, wherever you are! Sign up or log in now to access offline listening.
Description
زبان من از توصیف صحنههای سراسر شور و ایمان و سراسر پاکباختگی و فدا در آن ایام قاصر است. چیزهایی را که در این باره خوانده و شنیدهام، نه میتوانم بگویم و نه میتوانم بنویسم. از من بر نمیآید. کار شعراست، کار استادان نقاشی و موسیقی است. کار معلمان سخنوری و کتابت است.
فقط میگویم که خدایا تو گواه باش که در آن روزها و بهخصوص در جنگهای خیابانی و در تظاهرات مسلحانهٔ روز ۵مهر۱۳۶۰، مجاهدین حق تو و حق خلق تو را به کمال و در حد توان خود ادا کردند.
(مسعود رجوی. استراتژی قیام و سرنگونی)
نسل ۵۷
نسل ۵۷، در میان نسلهای پیشین و کنونی میهنمان، نسل ویژهیی است؛ ویژه از آن بابت که در گذرگاه دو انقلاب پیدرپی ایستاده است. نسلی است که به سلطنت در تاریخ ایران پایان داد. بهار زودگذر آزادی را به اندازه انتشار شمیم یک غنچهٔ سپیدهزاد نفس کشید. هنوز لبخند پیروزی بر لب داشت که باز مجبور شد شولای آوارگی بر دوش کشد. چارق هجرت در پا کند. در خیابانها با پیراهنی شنگرف و شکوفهباران از خون پیشانی مجروح با سنگ، به دفاع از فرشتهٔ آزادی برخیزد. تمام قامت، سینه در سینهٔ هیولای ارتجاع بایستد و دشنه و دشنام به جان بخرد.
... پس ای گلولهها بگیریدم!
شاه رفت اما نرفت، شیخ رفتن او را به آمدن خود گره زد. تاج رفت اما نرفت خود را در دستار پیچید. سطلنت، ردای جمهوری پوشید و ولایت فقیه در جایگاه خدایگانی نشست تا تتمهٔ دستآوردهای نیمبند جنبش مشروطیت ایران را نیز به کام کشد. در بارش چماق و تکفیر، نسل خونچکان آزادی ماند با صدایی غریب ـ آشنا که ـ در پسزمینهای از دود باروت و صفیر تیز گلولهها ـ گویی از قلب تاریخ ایران برمیخاست و در کرانههای امجدیه طنین میانداخت:
«و ما همچنان مانند سیدالشهدا فریاد میزنیم: ان کان دین محمد لا یستقیم الا بقتلی، فیا سیوف خذینی. اگر دین محمد جز با عبور ما از جاده خون، استوار و مستقیم و راست نمیشود، پس ای گلولهها، بگیریدم!»
او مردی بود که نجابت و پاکی سیاوش را با خود داشت. در خون جوانش، طلای غیرت ستارخان جاری بود. ایران را در مساحت عشق مصدق میفهمید. کلماتش بوی باروت تفنگ میرزا کوچکخان میداد. نیامده بود بر تختهای مرصع جلوس کند و بر خون شهیدان بایستد و جاه گدایی کند.
چه مردی! چه مردی!
که میگفت قلب را شایستهتر آن
که به هفت شمشیر عشق
در خون نشیند
و گلو را بایستهتر آن
که زیباترین نامها را
بگوید.
تاوان عشق
او شتاب و اضطراب شبآهنگی تنها را داشت که روی شاخهٔ بیداری، صبح را با گلویی خونین جار میکشید. با قلبش حرف میزد. عملش از سخناش پیشی میگرفت و نسل خونچکان ۵۷ در طنین او گمشدهٔ خویش را یافت و بیدرنگ عاشق او شد. او عشق را بر روی تختهای شکنجه مشق کرده بود، گویی یک عمادالدین نسیمی دیگر در کسوت امروز بود. میآموخت که میتوان سلاخی پوست خویش را در ترنمی دردناک به تماشا نشست ولی حسرت شنیدن یک نیم آه را بر دل جلاد نهاد. میتوان خود فرمان تیرباران خویش را به جوخهٔ آتش داد. فرزند انسان تنها آفرینهای است که در توانستن مرزی پایانناپذیر دارد.
تکرار مرگ ابوالهول
هر آن کس که فریادهای عاصی و خرداد خونین او را دریافت و بین خود و شبپرستان ریاکیش خطی به سرخی عاشورا کشید، توانست از ایلغار خزان شرفکش مصون بماند و رخت به فردای بلورین آزادی کشد. چرا پیش از او سرور شهیدان با طنینی پژواکانداز در گوش سنگی تاریخ حقیقتی را فریاد زده بود که دلسپردن به آن، بیعریان کردن خون خویش ممکن نبود.
چه شگفت نسلی و چه شگفتانه پیشوایی که توانست دوزخ رو عبوس بتی را از اریکهٔ ماه به زیر کشد که قبلهگاه مقدس چشمان جهول بود؛ بتی که دیگرانش میپرستیدند.
او و قهرمانانش بر تراز ارغوانی ۵مهر۶۰ نام خود را امضا کردند. آنها مرگ ابوالهولی را در خیابانهای تهران برافراختند که آمده بود، قرنها کشور آرش و جمشید را یوغ اسارت بر گردن و طوق بندگی در پا بنهد.
تمرین قیام در متن ناممکن
این یک تمرین قیام بود در متن نشد و ناممکن. مصاف منها و بعلاوهٔ بینهایت بر روی یک بردار در دو سر طیف.
گاو میخگسل ارتجاع با دهانی کفآلود خون قی میکرد و ماغ میکشید:
«به فرموده امام امت! دادگاه و تحقیقات لازم نیست، هر خیابان دادگاه و هر فرد عادل! خودش یک قاضی است...
نیم کشتهها را تمامکش کنید... مجروحان را از روی تخت بیمارستان به قتلگاه بفرستید.
باغی را (چه حامله باشد و چه دختر نوباوه) باید کشت...
چهار حکم بر اینها لازمالاجراست
کشته شوندـ بدار کشیده شوند ـ دست و پایشان قطع شود ـ از جامعه جدا شوند
اسیرش را باید کشت، زخمیاش را باید زخمیتر کرد که کشته شود. هر کس در برابر نظام بایستد، حکمش اعدام است.
ظرف مدت دو ساعت که از دستگیری میگذرد، محاکمه پایان مییابد و حکم صادر میشود و اجرا میگردد.
اینها را که در خیابان تظاهرات مسلحانه میکنند در کنار دیوار همانجا آنها را گلوله بزنید. بدن مجروح اینگونه افراد باغی نباید به بیمارستان برده شود، بلکه باید تمام کشته شوند… کشتن به شدیدترین وجه، حلقآویز کردن به فضاحتبارترین حالت ممکن و دست راست و پای چپ آنها بریده شود».
«نگذارید شهر ساکت باشد»
نسل ۵۷، نسل دستپرودهٔ مسعود رجوی، از شقهشدن نهراسید و توانست هیمنهٔ قیصر را از اسب به زیر بکشد. این نسل در زایش قانونمند خود، از گردنهها و بزروهای صعب فراوان گذشته است. بارها افتاده و برخاسته است. بارها سوخته است و از خاکستر خویش شکفته است. هر روز میهن ما، یک آزمایشی حماسهوار از تکرار ۵مهر است. یک تمرین تازه از امکان قیام در متن ناممکن و محال؛ افروختن رعد در آسمان بیابر.
قیام ادامه دارد؛ زیرا نسل مسعود رجوی هنوز ادامه دارد. بذرهای شورش اکنون در قامت در بوتههای مرجانی آذرخش گل میدهند.
قیام ادامه دارد؛ زیرا زیرا مسعود شکیبانژاد گفته است:
«نگذارید شهر ساکت باشد»
شهر از این پس هرگز ساکت نخواهد ماند.
...
آنها شهرها را
سکوت گورستان میخواهند
ما شهرها را تکاندهایم
تا بگوییم
ارتعاش عصبهای توفانی خلق
تاریخ را مینویسد
وقتی آنها به مرگ میخوانند
شهر با جنگل در هم تنیدهٔ مشت
شهر در شورش خیمههای آبی ـ کبود دود
زیباست.
فقط میگویم که خدایا تو گواه باش که در آن روزها و بهخصوص در جنگهای خیابانی و در تظاهرات مسلحانهٔ روز ۵مهر۱۳۶۰، مجاهدین حق تو و حق خلق تو را به کمال و در حد توان خود ادا کردند.
(مسعود رجوی. استراتژی قیام و سرنگونی)
نسل ۵۷
نسل ۵۷، در میان نسلهای پیشین و کنونی میهنمان، نسل ویژهیی است؛ ویژه از آن بابت که در گذرگاه دو انقلاب پیدرپی ایستاده است. نسلی است که به سلطنت در تاریخ ایران پایان داد. بهار زودگذر آزادی را به اندازه انتشار شمیم یک غنچهٔ سپیدهزاد نفس کشید. هنوز لبخند پیروزی بر لب داشت که باز مجبور شد شولای آوارگی بر دوش کشد. چارق هجرت در پا کند. در خیابانها با پیراهنی شنگرف و شکوفهباران از خون پیشانی مجروح با سنگ، به دفاع از فرشتهٔ آزادی برخیزد. تمام قامت، سینه در سینهٔ هیولای ارتجاع بایستد و دشنه و دشنام به جان بخرد.
... پس ای گلولهها بگیریدم!
شاه رفت اما نرفت، شیخ رفتن او را به آمدن خود گره زد. تاج رفت اما نرفت خود را در دستار پیچید. سطلنت، ردای جمهوری پوشید و ولایت فقیه در جایگاه خدایگانی نشست تا تتمهٔ دستآوردهای نیمبند جنبش مشروطیت ایران را نیز به کام کشد. در بارش چماق و تکفیر، نسل خونچکان آزادی ماند با صدایی غریب ـ آشنا که ـ در پسزمینهای از دود باروت و صفیر تیز گلولهها ـ گویی از قلب تاریخ ایران برمیخاست و در کرانههای امجدیه طنین میانداخت:
«و ما همچنان مانند سیدالشهدا فریاد میزنیم: ان کان دین محمد لا یستقیم الا بقتلی، فیا سیوف خذینی. اگر دین محمد جز با عبور ما از جاده خون، استوار و مستقیم و راست نمیشود، پس ای گلولهها، بگیریدم!»
او مردی بود که نجابت و پاکی سیاوش را با خود داشت. در خون جوانش، طلای غیرت ستارخان جاری بود. ایران را در مساحت عشق مصدق میفهمید. کلماتش بوی باروت تفنگ میرزا کوچکخان میداد. نیامده بود بر تختهای مرصع جلوس کند و بر خون شهیدان بایستد و جاه گدایی کند.
چه مردی! چه مردی!
که میگفت قلب را شایستهتر آن
که به هفت شمشیر عشق
در خون نشیند
و گلو را بایستهتر آن
که زیباترین نامها را
بگوید.
تاوان عشق
او شتاب و اضطراب شبآهنگی تنها را داشت که روی شاخهٔ بیداری، صبح را با گلویی خونین جار میکشید. با قلبش حرف میزد. عملش از سخناش پیشی میگرفت و نسل خونچکان ۵۷ در طنین او گمشدهٔ خویش را یافت و بیدرنگ عاشق او شد. او عشق را بر روی تختهای شکنجه مشق کرده بود، گویی یک عمادالدین نسیمی دیگر در کسوت امروز بود. میآموخت که میتوان سلاخی پوست خویش را در ترنمی دردناک به تماشا نشست ولی حسرت شنیدن یک نیم آه را بر دل جلاد نهاد. میتوان خود فرمان تیرباران خویش را به جوخهٔ آتش داد. فرزند انسان تنها آفرینهای است که در توانستن مرزی پایانناپذیر دارد.
تکرار مرگ ابوالهول
هر آن کس که فریادهای عاصی و خرداد خونین او را دریافت و بین خود و شبپرستان ریاکیش خطی به سرخی عاشورا کشید، توانست از ایلغار خزان شرفکش مصون بماند و رخت به فردای بلورین آزادی کشد. چرا پیش از او سرور شهیدان با طنینی پژواکانداز در گوش سنگی تاریخ حقیقتی را فریاد زده بود که دلسپردن به آن، بیعریان کردن خون خویش ممکن نبود.
چه شگفت نسلی و چه شگفتانه پیشوایی که توانست دوزخ رو عبوس بتی را از اریکهٔ ماه به زیر کشد که قبلهگاه مقدس چشمان جهول بود؛ بتی که دیگرانش میپرستیدند.
او و قهرمانانش بر تراز ارغوانی ۵مهر۶۰ نام خود را امضا کردند. آنها مرگ ابوالهولی را در خیابانهای تهران برافراختند که آمده بود، قرنها کشور آرش و جمشید را یوغ اسارت بر گردن و طوق بندگی در پا بنهد.
تمرین قیام در متن ناممکن
این یک تمرین قیام بود در متن نشد و ناممکن. مصاف منها و بعلاوهٔ بینهایت بر روی یک بردار در دو سر طیف.
گاو میخگسل ارتجاع با دهانی کفآلود خون قی میکرد و ماغ میکشید:
«به فرموده امام امت! دادگاه و تحقیقات لازم نیست، هر خیابان دادگاه و هر فرد عادل! خودش یک قاضی است...
نیم کشتهها را تمامکش کنید... مجروحان را از روی تخت بیمارستان به قتلگاه بفرستید.
باغی را (چه حامله باشد و چه دختر نوباوه) باید کشت...
چهار حکم بر اینها لازمالاجراست
کشته شوندـ بدار کشیده شوند ـ دست و پایشان قطع شود ـ از جامعه جدا شوند
اسیرش را باید کشت، زخمیاش را باید زخمیتر کرد که کشته شود. هر کس در برابر نظام بایستد، حکمش اعدام است.
ظرف مدت دو ساعت که از دستگیری میگذرد، محاکمه پایان مییابد و حکم صادر میشود و اجرا میگردد.
اینها را که در خیابان تظاهرات مسلحانه میکنند در کنار دیوار همانجا آنها را گلوله بزنید. بدن مجروح اینگونه افراد باغی نباید به بیمارستان برده شود، بلکه باید تمام کشته شوند… کشتن به شدیدترین وجه، حلقآویز کردن به فضاحتبارترین حالت ممکن و دست راست و پای چپ آنها بریده شود».
«نگذارید شهر ساکت باشد»
نسل ۵۷، نسل دستپرودهٔ مسعود رجوی، از شقهشدن نهراسید و توانست هیمنهٔ قیصر را از اسب به زیر بکشد. این نسل در زایش قانونمند خود، از گردنهها و بزروهای صعب فراوان گذشته است. بارها افتاده و برخاسته است. بارها سوخته است و از خاکستر خویش شکفته است. هر روز میهن ما، یک آزمایشی حماسهوار از تکرار ۵مهر است. یک تمرین تازه از امکان قیام در متن ناممکن و محال؛ افروختن رعد در آسمان بیابر.
قیام ادامه دارد؛ زیرا نسل مسعود رجوی هنوز ادامه دارد. بذرهای شورش اکنون در قامت در بوتههای مرجانی آذرخش گل میدهند.
قیام ادامه دارد؛ زیرا زیرا مسعود شکیبانژاد گفته است:
«نگذارید شهر ساکت باشد»
شهر از این پس هرگز ساکت نخواهد ماند.
...
آنها شهرها را
سکوت گورستان میخواهند
ما شهرها را تکاندهایم
تا بگوییم
ارتعاش عصبهای توفانی خلق
تاریخ را مینویسد
وقتی آنها به مرگ میخوانند
شهر با جنگل در هم تنیدهٔ مشت
شهر در شورش خیمههای آبی ـ کبود دود
زیباست.
Information
Author | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Organization | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Website | - |
Tags |
Copyright 2024 - Spreaker Inc. an iHeartMedia Company
Comments